۱۱ آذر ۹۶ ، ۱۵:۰۳
داستان تشویش از مجموعه تنگنا
پاکت سیگارم ته کشیده است. فقط یک سیگاری که مصرفش دو پاکت در روز است میتواند حال الآن مرا درک کند. نداشتن سیگار در هشتادونه دقیقه گذشته از نیمهشب و بخوابی هراش انگیز! دهانم تلخ شده و معده همیشهترش کردهام نیز امشب قصد دارد سربهسرم بگذارد. از جایم بلند میشوم، دستی لای موهایم میکشم و وحشیانه شخمشان میزنم. کمی سرم نیز سنگین شده که بیگمان حاصل از مشکل گوارشیم است. حتی این آروغهای مصنوعی هم دیگر آرامم نمیکنند. مایع لزجی که گوشهی چشمم جمع شده است را با دستمال پاک میکنم. «من ظلیم ظلمات این ظلم فانی که ذهنم عایقی از سکوت دارد که دافع هرگونه افکار جدید است» نمیدانم چه دارم میگویم فقط میگویم که حواسم به سویی پرت شود